اينجا نوشته تاريخ سال 87/11/27

نمي دونم دقيقا کدوم سال اين رمان را اينجا نوشتيد لابد حوصله نداشتيد بقيه لش را تايپ کنيد دالان بهشت را شنيده بودم بنظر جال ناک است اما دلم گرفت براي زندگي خودم که در اين سال هاي سخت بر من گذشت اين شخصيت هم نام خودم بود!!!! اما من عشق نديدم شايد بعد ببينم بقول ليل ف که بعد اسي عشقش راديد مرد مهربان پولدار رمانتيک ارام بي نظيري دريا دل با مرام با معرفت با مرام خوش قيافه با گذشت الان که متاسفانه پدر مهربانم که مظلوم غريب رفت به رحمت خدا دقيقا سه ماهه که برادر مظلومم کسي را نداشت غريبانه به رحمت خدا رفت لعنت به بد خواهان لعنت به کساني که برادرم را اذيت کردند رفت پيش خواهر جوانمرگم مهندس شيمي با مامان عزيز سيده ام نتوانست تحمل کند خدايا خودت کمک کن افراد روحشون شاد يادش ان گرامي

ممنون از اينکه اين رمان قشنگ رو گذاشتين. اما قسمت هاي بعديشو هم ميذارين؟؟

خواهش ميکنم ادامشو بزاريدديگه

پس ادامش کوتازه داشتم به عمق داستان پي ميبردم

مرسي از اين که اين رمان رو گذاشتين
من خيلي اتفاقي اين جا اومدم و با خواندن اين رمان ياد خاطرات 10 سال پيش خودم افتادم زماني که من هم نوجوان دبيرستاني بودم و مثل شخصيت اصلي اين رمان عاشق و عاقبت سرنوشتم مثل همين داستان شد با اين تفاوت که من هنوز محمدم رو پيدا نکردم و هنوز دارم در درد و تب عشق اون مي سوزم
آهو
مرسي

بابا اين رمان رو همه گذاشتن شما جديد بذار